این دو روز آخر هفته رو خیلی دوست داشتم.
اصلا وقتی همسر باهام مهربون میشه و مثل قدیم ها همه اش کنارمه کشتزار کشتزار قند و نیشکر تو دلم آب میشه.
نمیخوام بگم الان مشکل داریم، نه اصلا ، چون در گذشته خیلی زیاد بهم توجه میکرده و الان گاهی به علت مشغله بالا و گاهی بعلت برودت در روابط ازم دور میشه دلم خیلی میگیره.
این دو روز با مهمونی بازی و رفتن به یه رستوران عالی برام خاطره انگیز شد.
جمعه عصر هم طبق دلخواهم پیش رفت.
همیشه دوست دارم جمعه بعدازظهر خونه باشم، حمام رفته باشم و لباسهای فردا رو اتو زده آماده کرده باشم، یه نهار توپ هم خورده باشیم و شام رو یه چیز خیلی سبک بخورم و شبم به موقع بخوابم تا شنبه رو شاد و سرحال و سحرخیز شروع کنم.
به قول همسر میگه تو وسواس پیدا کردی زود بری سرکار ولی من اینو وسواس نمیدونم ، واقعا لذت میبرم که حدود یک ربع به هفت از خونه بزنم بیرون و زود برم سرکارو تازه چهل و پنج دقیقه بعد از رسیدنم کم کم سر و کله بقیه همکارها پیدا بشه.این برام لذت بخشه و دیر اومدن اصلا حالم رو بهم میریزه.
یا حق
سلام
مدتهای پیش مینوشتم. با خیلی ها دوست شدم و هنوزم دوستم.
همیشه این برودت وبلاگستان آزارم داده.
چندی پیش شروع به نوشتن کردم اما منم یخ زدم تو این سرما.
حالا مدتیه دلم نوشتن میخواد، حرف زدن، درد دل کردن، نقد کردن و نقد شدن
برای همین باز شروع میکنم به امید خدا.
اینبار من نازمهرم، هویتی جدید، دوستم داشته باشید که دوستتون دارم
یا حق