نازمهر

من و زندگیم و شما

نازمهر

من و زندگیم و شما

به یاد ایام قبل

چند روزی هست تو خونه اینترنت ندارم و خوشبختانه اینترنت همراه هم نمیتونم استفاده کنم از بس داخل خونه بد آنتن میده.

اول برام عجیب بود از بقیه حدود شونزده ساعتی بیخبر باشم ، اما بعد یادم اومد تا همین چند وقت قبل اینقدر درگیر ریز و جزئیات وقایع و احساسات اطرافیانم نبودم ، یعنی بیشترمون نبودیم ، اینقدر گزارش لحظه به لحظه بهم نمی دادیم ،فرت  فرت عکس نمی فرستادیم و اقلا یه چند ساعتی مغز و فکرمون رها بود از خیلی چیزها .

الان که کلا مودم مشخص میکنه من حاضر باشم یا غایب.حاضر باشم بیخود میکنم جواب ندم، باید کلا در دسترس باشی، البته خودم هم به اشتباه انتظار دارم که بقیه هم جوابگوی من باشن.

گند زدیم به آرامشمون دستی دستی.

خلاصه خدا رو شکر تا ساعتها تو خونه منم و تلویزیون و بیخبری که به امید خدا همیشه خوش خبری باشه.

یا حق

اسفندجان

سلام بر اسفند عزیز و زیبا.

من این ماه رو با همه شلوغی ها و کار و زحماتش دوست دارم.خونه تکونی کردن ، همه جا رو تمیز کردن ، من رو به وجد میاره. روزهای آفتابیش که باد میاد منو می بره به زمانهای قبل که ملافه های سفید لاجورد زده شده تو حیاط یا روی پشت بام خشک میشدن. درسته که الان جایی واسه این کارها تو خونه هامون نیست اما خدا روشکر این روزها رو دیدم و مثل بچه های این دوره بی خاطره نیستم.

خرید عید هم که واسه خودش دنیایی داره. خرید عیدی واسه عزیزانم و بعد بحث شیرین کادو پیچ کردنشون ، همه و همه برام لذت بخشه. یاد قدیم ها میفتم که همه خانواده واسه خرید هر قلم از کفش و پوشاک باید یه جای شهر میرفتیم.

مثل الان نبود که یه روند در پاساژها مشغول خرید باشیم.خرید حرمت داشت عید بود و پاییز.پوشاک زمستون هم که توسط مامانها بافته میشد.

فقط یه سالی صورتی بودیم نه مثل الان کلا دخترها صورتی باشن. مامانم برامون به خیاط محله دوتا سارافون چهارخونه سفارش داد که با بلوزهای صورتی بپوشیم و بعد هم خرید کفش صورتی برای من و خواهرم از باغ سپهسالار. هنوز تصویر کفش و اون خرید تو ذهنم هست.

دوران خوبی بود هرچند تو جنگ و کمبود و فشار بودیم اما ساده و دلنشین بود.

حالا تو چهل و خورده ای سالگی نه خودم نه بچه های اطرافم با این همه رنگ و وارنگ خرید کردن دلمون شاد نمیشه از بس شاد بودن واقعی و عمیق شده رویا .

اما خدا رو شکر ما این رویا رو تو بچگی مون به صورت واقعی زندگی کردیم.

یا حق

تاریخ مصرف

یه عزیز دلی تو زندگیم هست که من سعی میکنم نقش خواهر نداشته اش رو بازی کنم.

الان توسط همسرش دچار چالشی شده که چند روزه عجیب درگیرش هستیم. نمیدونم چرا اخیرا از آقایون این جمله « من کم آوردم »  «من دیگه نمیکشم » رو زیاد میشنوم.

به عنوان یک زن به نظرم مردی که این حرف رو میزنه یا واقعا دنبال یه بهانه واسه تموم کردن زندگیشه یا ضعیفه.

نمیدونم عاقبت ماجرای این عزیز چی میشه و متاسفانه امیدی هم به بهبودی مسایل وجود نداره. نمیدونم حتی بعد از چند سال زندگی که عاشقانه پر از شور و هیجانه چرا یهو همه چی سرد و یخ میشه.

آخه زندگی زناشویی که نباید تاریخ مصرف داشته باشه!!! اما الان کلا خیلی راحت عمر مفید زندگی ها تموم میشه و همه خودشون رو تو یه آینده تلخ و نامعلوم رها میکنن.آخه اون همه هیجان واسه شروع چی بود این همه سردی چیه؟؟؟؟

یا حق

تلخ و ناگوار

نمیدونم چرا دور و برم این همه داره اتفاقات ناخوشایند میفته.

احساس میکنم زیر زندگی همه مون یه عالمه مین کاشته شده که وقتی داری سرخوشانه قدم میزنی یهو پات میره رو ضامن یکی از اونها و عمل میکنه و همه چی میره رو هوا.

دور و برم رو سونامی طلاق برداشته. یه سری ثبت شده یه سری هم ثبت نشده و همسران انگار دارن با چالش مانکن کنار هم زندگی میکنن.

فقط همخونه هستن.

اینا همه برای من مصداق بارز عذاب الهی هست که آرامش از زندگی ها رفته و اینقدر راحت زوج ها از ندگی کنار هم انصراف میدن و مشکلاتشون اونقدر اخلاقی و سخت هست که قابل ترمیم و درمان نیست .فقط باید رها کرد و رفت.

خدایا خودت به همه ما رحم کن و لطف و رحمتت رو شامل حالمون کن.

یا حق

سلامی برای شروع

سلام بر هرکسی که از اینجا گذر میکنه.

سلام بر خودم و وبلاگ خالی از زندگی و جریان و هر روح حیاتی.

دلم میخواهد شروع به نوشتن کنم.

کوتاه

اما مستمر

دلم گرفته از بس همه به خاطر شرایط نادرست فضای مجازی یا وبلاگهاشون رو میبندن یا رمزی میکنن.

اما من دیگه میخوام بنویسم، از بس حال و هوای نزدیک عید رو دوست دارم.

خداوند همه رو سالم و سلامت حفظ کنه و فضلش رو شامل حالمون کنه.


یا حق